آسمان با تما عظمتیش یک تصادوف " کهکشان ها با تمامی بزرگیش یک تصادوف " حیواناتی اهلی و وحشی تمامیش یک تصادوف " کو ها و دره ها با تمامی دریا چه هایش یک تصادوف " معدن های آین و طلا و غیره و غیره یک تصادوف " درخت های میوه دار و بی میوه با تمامی برگ برگیش یک تصادوف " بوی گل ها رنگی گل ها امگی یک تصادوف " خلاصه امه چیز یک تصادوف بوده که یکیشم مثلی امو سوزن ها خطا نرفته و تصادوفی تصادوفی جور شودن و ای دونیای عجیب و غریب ره ساختن . نه خدای بوده و نه رسولی به ما فرموده و نه ام قرآنی ره میشناسیم . چیرا که د درونی ای قرآن گپای سخت سخت زده شوده ما ره حیوان میگه و ما ره نجیس میگه و غیر از بکوش بکوش دیگه چیزی نداره . حالی مییایم بر سری ای که اگه ای کیتاب کیتابی خدا است باید د درونی او ام امیتو چیز های باید باشه که ما ره حیران بسازه . چطو ؟ او مردوم امیتو نیست ؟ اگه مه یک بیسواد از درونی امی کیتاب اموتو چیز های ره پیدا کده د دیستیتان بتوم که عقلی تانه د تعجوب بیاره و مغزیتانه بشورانه و جواب ام نداشته باشین چه خات گوفتین ؟ بشرطی که اوشتوکا واری ضد نکونین . خی ای گپه ام نمیزنوم که د ای گپای مه آدمی بسیار عاقل و پور مغز بکار است . انشاالله که امو کمترکیشم که داریم بری فامیدنی مطلبیم کفایت میکونه . امیقه که جم و منفی ره بدانین بری مه بس است که گپیمه بفامین . کمپیوتر د پیشی رویتان است و یگان قرآن کریم ره از درونی کودام سایتی اسلامی داونلوت کده بکشین و د یک کونجک نگایش بکونین و گپای مره یک یک خودیتان با دیستی خودیتان تجربه بکونین خودیتان ببینین و خودیتان بشنوین و خودیتان تصمیمی خودیتانه بگیرین و خودیتان فکر بکونین و کتی کسی مشوره نکونین . د ای دونیای که مه دیده شیشتیم از انسانیش کده شیطانیش زیاد ترک است . و شوما ره د کاریتان نمیمانن .
بنام خدای بخشاینده مهربان
قرآن کریم منحیث یک مجموعه کامل علوم انسانی آنچه را امروز روانشناسی می گویند از دید خداشناسی و خدا پرستی تدریس می کند. مطالعات روانی در خلال مطالعات قرآنی در جهانی که زندگانی داریم روز به روز به اهمیت خود می افزاید. دلایل متعدد وجود دارد که مطالعات خداشناسی برای حل قضایای معضلات روانی امروز نه تنها موثر بلکه برای بهبود روانی شخص از علم روانشانسی عصری سبقت میگیرد.
زندگی مادی و ماشینی که از انسان این عصر یک حیوان تولیدی ساخته است و معنی را به ماده تبدیل کرده است، انسان امروزی را در جامعه غرب به پرتگاه نابودی کشانده است. خودکشی، فرار از خانواده، اعتیاد به مواد مخدره، تبعیض به شکل های مختلف مانند تبعیض به خاطر رنگ و پوست، نژاد، زبان، دارا و نادار بودن اینکه در نظام دموکراسی لیبرال غربی انسان ها را به خاطر ثروت شان در جامعه متمایز میسازد ؛ انسان امروزی یا نمی داند و یا فراموش کرده که از کجا آمده است و به کجا می رود، واین سرگردانی که موقف انسان درین جهان پر آشوب چه هست، دانشمندان را به وحشت انداخته است. ساینس و تکنالوژی و پیشرفت سریع تمدن ماشینی نتوانست انسان را از نگاه روحی کمک کند. ساینس و تکنالوژی به همان اندازه که انسان را در امور مادی اش و هدف به نیل موفق ساخت به همان اندازه انسان را از خود بیگانه ساخت. همین بیگانگی از خود، در جامعه متمدن، انسان را به گفته جامعه شناس مسلمان قرن بیستم دکتور علی شریعتی" انسان وحشی در جامعه متمدن" ساخت. انسان خود را گم کرده و این وحشتش وی را در نیستی و نابودی معنوی کشانده است. زندگی اش در کار کردن، خوابیدن، خوردن و نوشیدن خلاصه شده است. تحصیل یافته مسلمان که قدرت خواندن روزنامه و مجله را دارد چون با خدا بریده است بدبخت تر از همه است زیرا او حتی به از خود بیگانگی از خود اعتراف نمی کند. دلیل عمده این نابودی چه در سطح فردی، چه خانوادگی، چه اجتماعی و چه ملی فقط یک مسئله است: بسا آدمیان خدا را از قلب خود بیرون کرده و دیگر برای او بندگی نمی کنند. نتیجه این عدم بندگی اختلالات روحی است که توازن انسان را منحیث یک موجود که با اعتدال خلق شده و قرآن کریم می گوید "که براستی انسان را در نیکو ترین اعتدال آفریدیم" (سوره تین، آیه چهارم)، بر هم زده است. علاج جگرخونی، فشار های روحی، غمزدگی و غمباده همه وهمه درین است که انسان خود را دوباره پیدا کند که از کجا آمده است، به کجا می رود، و هدف از خلقتش در چیست؟
اسلام که روزی کاروان سالار علم و معرفت در جهان بود جهان ماده و معنی را در توازن قرار داد تا نه تنها انسان از سیر علم و پیشرفت بشری مستفید شود در عین زمان خودش را منحیث یک موجود روحی و معنوی فراموش نکند. متاسفانه این مریضی خانمانسوز لیبرالیزم غربی امروز دامنگیر خانواده های مسلمان شده و هر چه دست و پا می زنند تا ازین بدبختی نجات یابند، قادر نیستند. در حالیکه علاج این مرض بر علاوه کار و زحمت، به خدا رجوع کردن است چنانچه قرآن قشنگ می گوید "فاذا فرغت فانصب و الی ربک فارغب" (سوره انشراح آیه هفتم) یعنی پس چون فراغت یافتی، به طاعت در کوش و به پرودرگار خویش راغب شو.
دو رساله کوتاه که قبلا توزیع شد، یعنی" کلید در های بهشت در پرتو سوره فاتحه" و "نکاح در اسلام" به استقبال گرم مردم دین دوست ما مواجه شد و من دریافتم که رساله های کوتاه و جامع که هم به طور نسبی زود تر نگاشته میشود و هم به طور رایگان توزیع میشود میتواند به شکل بهتر فرهنگ اصیل اسلامی را تکثیر نماید. و دیگر اینکه برادران و خواهران نظر به علاقه زیاد که در سبک تحقیق من نشان دادند خود حاضر شدند تا مصارف چاپ را به بطور صدقه جاریه متقبل شوند که این هم مرا زیاد تر تشویق کرد تا به نوشتن رساله های کوتاه اسلامی ادامه دهم.
از برادر بزرگوارم دکتور روان فرهادی که کتاب منازل السایرین را که جناب شان سی سال قبل از امروز در کابل از متن عربی به دری ترجمه کرده بودند، در اختیار من قرار دادند تا در تحقیق این رساله استفاده کنم، سپاس فراوان می کنم. منازل السایرین عمده ترین اثر پیر طریقت خواجه عبدالله انصاری هروی است که راز خدا شناسی و مقامات رسیدن به خدا در آن نهفته است.
از برادر نهایت عزیز القدر و گرامی ام خواجه امر الله احراری که چاپ اول این رساله را به عهده گرفتند قلبآ سپاسگزارم. خداوند اجر این خدمت شان را در راه تبلیغ اسلام به خودش و خانواده عزیزش ارزانی فرماید. از برادر گرانقدرم فضل غنی مجددی که افتخار چاپ این رساله را در مجله وزین فقه منتشره در شمال کلیفورنیا، ایالات متحده امریکا مثل همیشه به من مهربانی میکنند سپاس فراوان می کنم.
امیدوارم این رساله کوچک جوابگوی نیازمندی مردم مسلمان ما درین جهان مادی باشد و بتواند تا دری را برای روح و روان سالم انسانی بگشاید. و زن و مرد مسلمان موقف روحی خود را در قبال خداشناسی در یابد.
به نام آن خدائی که انسان را با اعتدال آفرید
برای رسیدن به هدف مقصود باید مسلمان هدف ازخلقتش را بداند. آیا انسان بطور ناگهانی خلق شده و هیچگونه هدف در خلقتش نیست؟ و یا اینکه چنانچه تیوریسن های تکامل تدریجی؛ داروینست ها ادعا دارند که انسان تکامل یافته یک حیوان از نسل میمون است که این مطلب به وضاحت، در سرشت خلقت انسانی، انسان را یک موجود بی رسالت میسازد. آیا خلقت انسان یک اتفاق بیولوژیکی است و یا اینکه منظور از خلقت انسانی تحقق بخشیدن آرمان های است که با عملکرد آن، جهان به تکامل میرسد؟ آگر ما قبول کنیم که انسان از طریق سلسله انتخاب طبیعی به میان آمده و این تئوری مسئله مستمند و قدرتمند را در طبیعت مطرح میکند پس به قول گراسه ساینتست مشهور فرانسوی مسئله مرگ چگونه میتواند مطرح شود که مستمند و قدرتمند را در قبال مرگ نمی تواند مشخص کند و صد ها دلیل علمی دیگرکه تئوری داروین را رد می کند و راستانه های انترنت از آن پر است. به هر حال موضوع بحث ما درین نوشتار ثبوت و یاعدم ثبوت تئوری داروین نیست، و اما موضوع که برای ما مطرح است این است که ما نمی توانیم روحیات انسانی را مطرح کنیم تا آنکه منحیث یک مسلمان راز خلقت خود را ندانیم.
هدف خلقت در اسلام:
خداوند که در قرآن مجید خویشتن را الله می خواند، آفریننده جهان است. با اینکه از نزول قرآن مجید چهارده قرن سپری شده است، حکمت آفرینش چنانکه درین کتاب مجید آسمانی آمده است مورد تایید دانش و ساینس امروزی است. این مطلب محققین مسلمان را به توجه ژرف دعوت می کند.
موضوع اول را که باید بدانیم این است که به عقیده ما مسلمانان خداوند زنده کننده و میراننده تمام جهان هستی است. خداوند همه جهان را به شمول کائنات، سیارات و منظومه های کیهان، نباتات و حیوانات را خلق کرده است و انسان جز لا ینفک همین خلقت است نه اینکه از همه خلقت جدا باشد و یا انسان طور اتفاق و یا تصادف به میان آمده باشد و یا انسان را یک موجود دیگر خلق کرده باشد و یا انسان خودش را خود خلق کرده باشد.
دوم اینکه از دید اسلامشناسی، جهان بیهوده و عبث و بدون هدف خلق نشده که روی یک تصادف به وجود آمده باشد زیرا قرآن مجید در باره کاینات و کیهان از زبان مومنان می گوید: ربنا ما خلقت هذا باطلا یعنی پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریده ئی.
(سوره آل عمران، آیه 191) این آیه برای آنان که در عصر امروز به تئوری Big Bang یا تصادم بزرگ اعتقاد دارند کافی است که جهان که ما زندگی داریم روی تصادف نیست.
از آنجائیکه انسان جزء طبیعت است پس طبیعت که خالق آن خداوند است جزء محیط انسانی است، پس مبدا و منشاء خلقت باید یکی باشد، هم از نگاه دانش توحیدی و هم از نگاه علم ساینس. دانش توحیدی یعنی خدا یکی است، جهان کاینات یکی است، انسان یکی است و علم یکی است. به عبارت دیگر آفریدگار یعنی ذات خدا یکی است " ] کسی را[ نزاده، و زاده نشده است" و " هیچ کس او را همتا نیست" (سوره اخلاص، آیه 3و 4)، خالق همه هستی آن ذات الهی است و یک انسان را خلق کرد و او را به حیث نماینده خود روی زمین قرار داد که باین موضوع پسان تر تماس می گیریم و به انسان علم آموخت. سرچشمه علم خداوند است چنانچه می گوید: "آنچه را که انسان نمی دانست ] به تدریج به او[ آموخت" (سوره علق، آیه پنجم). به مفهوم کلی، توحید یگانگی خدا، جهان، علم و انسان است که همین یگانگی در خلقت باعث رسالت انسانی میشود و انسان را خلیفه خود در زمین قرار میدهد (سوره بقره آیه 30) تا مبشر علم و عدالت باشد (سوره حجرات آیه 9). پس اگر ما قبول کنیم که انسان یک موجود اتفاقی است و روی تصادف به وجود آمده، خلقت انسانی را منحیث اشرف مخلوقات که از خاک و آب و روح خداوند به وجود آمده (سوره حجر آیه 29)، نادیده گرفته ایم و انسان را مساوی می کنیم به جمادات گیاه و حیوان که ختم زندگی شان نیستی است و در حالیکه ختم انسان نه تنها نیستی نیست بلکه در آخرت زندگی جاویدان است و ابدی که در آن ثمره زحمات رسالت خود را می چشد. درین قسمت هم تفکر قرانی فلسفه اگزیستانسیلزیم Existentialism سارتر فرانسوی را رد میکند که میگوید: "من وجود دارم، پس هستم" برای مسلمان زندگی دنیا عبث نیست و چنان نیست که اگر وجود نداشته باشد برایش عدم باشد.
از نگاه علمی مبدا و منشأ خلقت هم باید یکی باشد زیرا اگر نباشد مخالف جهان بینی توحید قرار میگیرد. زیرا گفتیم که علم یکی است و منشأ آن ذات پروردگار است (سوره بقره آیه 255). پس در علم هم، دو روئی و دو رنگی نمی تواند وجود داشته باشد. ازین جا است که در بحث خلقت چون گفتیم که انسان جزء طبیعت است و طبیعت جزء انسان است، خداوند رابطه خلقت انسان را با طبیعت چنین بیان می کند " و خدا] ست که[ شما را ] مانند[ گیاهی از زمین رویانید ؛ سپس شما را در آن باز میگرداند و بیرون می آورد بیرون آوردنی ] عجیب[ " (سوره نوح آیه های 17 و 18). در سوره نور آیه 45 می فرماید " و خداست که هر جنبنده ای را ] ابتدا[ از آبی آفرید. از نگاه علمی لغت "ماء" که آب معنی میدهد به آب منی میتواند اطلاق شود که در سوره علق آیه دوم واضح تر از آن سخن می گوید " انسان را از علق آفرید"، که همین علق از دید ساینس امروز همانا مایع حاوی اسپرماتوزوئید میباشد.[1]
در آیه پنجاه وسوم سوره طه میخوانیم که " و از آسمان آبی فرود آورد، پس به وسیله آن رستنیهای گوناگون، جفت جفت بیرون آوردیم". در آیه فوق نه تنها که قرآن از مذکر و مونث نباتات سخن می گوید، ارتباط انسان را با طبیعت با کلمه "جفت جفت" بیان میدارد. کلمه زوج که در قرآن برای نباتات به کار رفته، به انسان هم اطلاق میشود.
در سطور بالا دو مطلب عمده به طور مختصر شرح گردید: اول اینکه توحید پشتیبان ساینس است و قرآن به اساس علم نازل گردیده و تنها یک مصحف اخلاقی نیست بلکه علاوه بران یک مجموعه علمی است. دوم، خداوند انسان را مانند دیگر مخلوقاتش خلق کرده است و انسان از دائره خلقت آن ذات الهی خارج نیست. پس نتیجه اینکه آن ذات توانا روح و روان بنده اش را میداند و با اینکه بحث در مورد شناسائی روح را قدغن کرده است (سوره اسراء آیه 85) و اما به بنده اش طریق آنرا که چگونه روح استوار و سالم داشته باشد تصریح کرده است (سوره اسراء آیه 9) که با این اساس قرآن داخل بحث روانشاسی و یا سایکولوژی میشود.
اصل اول: تسلیم به رضای خداوند در بحث روانشاسی اسلامی:
اینکه قرآن خطاب میکند که "و من یبتغ غیرالسلام دینا فلن یقبل منه..." (سوره آل عمران آیه 85). یعنی(و هر که جز اسلام، دینی ] دیگر[ جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود) در بخش روانشانسی اسلامی حائز اهمیت فراوان است.
خدا خالق است و انسان مخلوق. همه هستی و نیستی انسان از جانب خداست و همه به سوی او بر گردانده میشوند (سوره انفال آیه 44). و تسلیمی به ذات خداوند همین است که انسان به جزاینکه تسلیم به این قانون الهی باشد راه دیگر ندارد. تعریف معنوی اسلام هم همین تسلیم است. انسان باید تسلیم به رضای خدا باشد (سوره زمر، آیه 12). با تسلیمی به یک قانون دیگر که اساسأ وجود ندارد، انسان خود را از دائره قانون خلقت خارج میکند که این هم وجود ندارد زیرا قبلا گفتیم که قانون طبیعت همانا قانون خداست.
تعریف لغوی اسلام صلح است که از مصدر سلم مشتق شده است. این دو تعریف اسلام به هم ارتباط مستقیم دارند. انسان تا به رضای خدا تسلیم نشود یعنی قانون خدا را در همه امور زندگی خود قبول نکند صلح به قلبش که خانه خدا است راه نمی یابد. از همین سبب است که می گوید: "ادخلو فی السلم کافه" یعنی (به اسلام کاملا داخل شوید). مفهوم این آیه از نگاه روانشناسی این است که مردم برای اینکه آسوده باشند قانون طبیعت را که انسان را از آب و خاک آفرید (فانا خلقنکم من تراب) باید در زندگی بطور کلی قبول کنند و تسلیم به خداوند باشند در غیر آن به صلح و سلم دست نمی یابند. پس اساس اولی روانشناسی اسلامی تسلیمی به ذات اقدس الهی است.
سوال درین است که چطور امکان دارد خداوند به همه مخلوقاتش و جهان هستی اش قانون داده باشد و اما به انسان که جزء خلقت است قانون نداده باشد؟؟ و انسان را به حال خودش مانده باشد تا راهش را پیدا کند؟ چنین صورت مغایر هدف خلقت است و انسان را نه تنها که تنها نگذاشته است برای وی قرآن مجید و رسول اکرم را منحیث رهنما و رهبر ارزانی داشت تا نه تنها که انسان به معراج انسانی اش برسد بلکه اهداف خدا در روی زمین توسط خلیفه اش تطبیق گردد. برای رسیدن به این هدف، اولین کاری را که انسان مکلف است بکند خدائی خدا را قبول کردن است. یعنی به رب العالمین اعتراف کند.(برای تشریح مفصل این مطلب لطفآ رجوع کنید به تفسیر " سوره فاتحه، کلید در های بهشت" اثر این نویسنده.)
زمانیکه انسان این وسعت نظر را پیدا کرد که خدا را منحیث قانون دهنده در همه امور، روزی دهنده، عزت دهنده، حامی و یار و یاور خود قبول کند، و بداند که خدای عالمیان است و به جزاز قانون و راه آن ذات الهی راه دیگر نیست، باید تسلیم شود یعنی ایمان بیاورد. اگر کسی خداوند را منحیث یگانه قانون دهنده بشر قبول نکند، ایمان نیاورده است. اگر انسان خدا را منحیث یگانه قانون دهنده و مالک همه هستی قبول نمی کند خودش را مانند یک فضا نورد در فضا معلق می بیند که دیگر جاذبه وجود ندارد و سرگردان است. درین سرگردانی نه هدف است و نه مقصود و نه به جایی رسیدن. انسان با اینکه برایش اراده، تصمیم، عقل و زرق و برق مادی داده شده، سرگردان است، سردرگم است، و گیچ است و این به خاطر آنست که تسلیم به رضای خالق در همه امور نیستند و یک زندگی بی هدف، بی اساس، پوچ و میان تهی همه شناور است که رو پوش آن یک زرق و برق مادی است و بس. همین مطلب جواب سوال را که چرا مسلمان باشیم هم میدهد. تسلیمی به رضای خالق یعنی به این حقیقت پی بردن که از نگاه توحید تنها یک قانون اعلی وجود دارد و آن قانون خداوند است در همه امور زندگانی هم از نگاه اجتماعی، هم اقتصادی و هم سیاسی. زوال انسان آن است که فکر کند که به غیر از قانون خداوند قانون دیگری هم وجود دارد و در آن راستا به مبارزه بر خیزد. یک عده چون توحید را نشناخته اند چنین فکر میکنند که انواع قوانین از هم تفاوت دارد در حالیکه توحید همه را به اساس خدا شناسی در یک بسته گنجانیده است و پیشکش بشریت نموده تا در همه امور زندگی راه یاب شود (سوره انسان آیه 3). این است پایه اساسی قانون ربانی و مطلب ما از جزئیات و تفصیلات زندگانی هر روز نیست که یعنی موضوعات قانونی یا Legal Matters که از طرف مجالس و مقامات ذی صلاح در هر جا وضع میشود و نظر به احوال و اوضاع در حال تغییر در هر محیط بشری میباشد چنانچه علمای کرام گفته اند " اختلف الاحکام بالاختلاف الزمان".
اصل دوم: عبادت
عبادت از عبد مشتق شده یعنی بندگی. کسی که عبادت می کند یعنی که بندگی میکند. قرآن در سوره ذاریات آیه 56 می گوید:" و جن و انس را نیافریدم جز برای اینکه مرا بپرستند."
یک عده مردم فکر می کنند که ادای عبادت تنها نماز خواندن است. یک عده دیگر فکر می کنند که مقصد از عبادت پنج بنای مسلمانی است و یک عده دیگر فکر میکنند که خیرات و صدقات عبادت است.
عبادت به مفهوم جامعه شناسی و روانشاسی دین اطاعت کامل از خدا و رسول اوست. این اطاعت تنها در نماز و روزه خلاصه نمی شود گرچه نماز و روزه و دیگر طاعات از شرایط اصلی عبادت است اما عبادت کامل پیروی کامل قرآن و سنت در همه امور زندگی است. درین حالت است که تسلیم به ذات خداوند مفهوم پیدا می کند. درین مقطع حیات یک انسان است که بعد ازینکه مسلمان تسلیم شد برای آرامش روح و روان و وجدان خود از خدا و پیامبراطاعت میکند. خدا به خاطر اینکه قانون دهنده است و پیامبر به خاطر اینکه بهترین نمونه زندگی است. عبادت زمانی رونق میگیرد که به خدا و رسول برای هدف انسان شدن اطاعت کنیم. زیرا اسلام انسان ساز است و انسان گمراه را راهیاب و وحشی را مدنی میسازد. و این از طریق عبادت خدا و طاعت رسول در همه امور زندگی متصور است. به یاد بیاوریم که رسول کریم (ص) وقتیکه هجرت کردند و به یثرب رسیدند، نام یثرب را مدینه گذاشتند. چرا؟ برای اینکه مسلمان از حالت جاهلی، قومی و قبایلی، خرافاتی، تعصبی، و تنگ نظری به راه تمدن سوق داده شوند یعنی که او از انسان بدوی انسان مدنی ساخت. لهذا اگر ما فکر کنیم که عبادت تنها نماز خواند ن است و یا زکات دادن است و مسئولیت ما پایان می یابد به بیراهه رفته ایم. از نگاه روانشناسی، عبادت یعنی روح و روان خود را به خدا و پیامبر بسته کنیم تا بتوانیم نه تنها که از مصائب روزگار نجات پیدا کنیم بلکه بتوانیم یک انسان متمدن شویم چنانچه خداوند به بنده اش اراده کرده است. انسان هرگز راه تعالی را نمی پیماید تا از در خداشناسی نگذرد. انسان وقتی انسان میشود تا بتواند فرق از حق و باطل کند و آن توحید محض است. نماز پنجگانه راه است برای رسیدن به دیگر راه ها در صورت که با دانش باشد چنانچه حضرت رسول کریم می فرماید " کسی که بی دانش عبادت کند چون الاغ آسیاست" (حدیث شماره 3100 مجموعه حدیث نبوی بنام نهج الفصاحه).
نماز یک اصل عبادت است که خداوند به خاطر غفوری و رحیمی که به بنده دارد، میخواهد تا انسان سر رکوع و سجده خم کند تا بنده اش همیشه روح سالم داشته باشد. و باز سوال میکنیم اینکه چرا انسان سجده کند و یا چرا انسان رکوع کند؟ آیا خداوند به نماز ما احتیاج دارد؟ آیا اگر ما نماز ادا نکنیم خداوند از خدائی اش خلاص میشود؟
انسان از روح و جسم ساخته شده است. روح که در تن انسان است، روح خداست (سوره حجر، آیه 29). خداوند روح خود را برای اینکه انسان به مقام انسانیت برسد، به ودیعه گذاشته است. انسان، زمانی انسان میشود که خدا به او اراده کرده باشد. درین قسمت هم قرآن فلسفه هومانیزم Humanism یعنی انسان گرائی غرب را درست نمی شناسد هومانیست ها چنین عقیده دارند که انسان منحیث یک موجود آگاه خودش خود مختار است و خودش زندگی ساز است و خودش زمامدار جهان است و باید بر طبیعت چیره شود و دست بلند داشته باشد. این فلسفه که از میراث یونان تراوش کرده، انسان را ناخود آگاه در مقابل خدایان یا الهه های یونانی قرار میدهد و این منطق در مسلمانان سیکولر (یعنی غیر دینی که آنرا در عربی امروز به غلط علمانی ترجمه کرده اند) هم اثر کرد بدون اینکه هدف خدای توحید را در مقابل انسان درک کرده باشند. خداوند در اسلام به فرشتگان حکم میکند که به انسان سر سجده فرو کند. اما کدام انسان؟ انسان که به او علم داده شده و انسان از خود چیزی نمی دانست به او علم آموخت. خدا و اسلام هرگز چینین حکم نکرده که فرشتگان به یک موجود جاهل سجده کند مگر موجود آگاه و عالم زیرا این علم است که می تواند نور خدا را تجلی دهد نه جهل و نه غفلت. از همین سبب بود که اولین کلمه که در قرآن نازل شد اقرأ بود و نظر به یک حدیث مبارک پیامبر آخر الزمان، اولین چیز را که خداوند خلق کرد، قلم بود. اینجاست که نه تنها اسلام بلکه عبادات علم است و شیخ فرید الدین عطار نیشاپوری چه بجا گفته است:
چو شمع از پی علم باید گداخت که بی علم نتوان خدا را شناخت
از دید اسلام شناسی انسان یک رسالت دارد و آن رسالت او از علم خدا سرچشمه میگیرد چنانچه قرآن می گوید " همان کس که به وسیله قلم آموخت، آنچه را که نمی دانست ] به تدریج به او[ آموخت.(قرآن، سوره علق، آیه های 4 و 5).هومانیست های مسلمان به بیراهه رفتند و فکر کردند که چون خدا به فرشتگان امر کرد به انسان سجده کند پس تنها مقام انسان است که مورد بحث است، فراموش کردند که خداوند فرشتگان را امر به سجده کرد به خاطر علم انسان (اسماء) بود که از خدا آموختند. و این انسان همانا انسان توحیدی است. پس فرشتگان به جزاز ابلیس به مخلوقی سجده کردند که اول روح خدا در او بود و دوم انسان توحیدی. و عبادت که در قالب انسانی رنگ و شکل میگیرد و انسان خودش را آرام حس میکند به خاطر اینست که روح خداوند را در کالبد دارد.
نه تنها که نماز انسان را به صراط مستقیم هدایت میکند بلکه نماز انسان را که از نگاه فزیکی ازجسم (خاک و آب) و از نگاه معنوی و اینکه به میمنت روح خدایی ساخته شده به اصلش بر میگرداند. برای اینکه انسان همیشه بشاش، با طراوت و روحیات سالم داشته باشد باید خود را به مرجع وصل کند. از همین سبب پیامبر کریم فرمود که "خشنودی باطن من در نماز است" درین قسمت هم در نگاه دانشمندان مسلمان ساینس و توحید هماهنگی دارد. از خاک ساخته شدیم و دوباره خاک می شویم و از نزد خدا آمده ایم، دوباره به او بر میگردیم. انا لله و انا الیه راجعون(سوره بقره، آیه 156). و این بسیار پر معنی است زیرا صلاه در اصل لغت "سوختاندن" و "وصل" و" پیوستن" معنی میدهد. از آنجائیکه انسان اشتباه می کند، به غلط می رود، گناه می کند، عصیان می ورزد ؛ با هر نماز، گناه خود را می سوزاند و خود را به اصل و مرجع خود وصل می کند تا اصالت انسانی خود را حفظ کرده باشد درغیر آن مانند شیطان ابلیس میشود.. این وصل به وی آرامش روحی میدهد. این آرامش روحی باعث تقویه روح و جسم انسان میشود تا بتواند رسالت خود را منحیث خلیفه خدا در روی زمین به وجه احسن پیاده کند. وقتیکه قرآن می گوید " پس وای بر نماز گزارانی که از نماز شان غافلند (سوره ماعون آیه های 4 و 5)، بدین معنی نیست که خدا به نماز ما احتیاج دارد. این بدین معنی است که انسان از اصل خود می برد و باعث بربادی خود میشود و رسالت و اصالت خود را بدست فراموشی میسپارد و از خود تنها یک انسان مادی و در شرایط امروز یک حیوان تولیدی میسازد. عبادت و دعا محور اساسی انسان را نه منحیث یک موجود مذهبی بلکه منحیث یک موجود که خود را باید بشناسد تشخیص میکند و ازهمین سبب است که پیامبر کریم (ص) دو سخن عمده را درین مطلب فرموده است: نماز ستون دین است و دعا مغز عبادت است. این تنها نماز و دعا است که به انسان انرژی لازم را میدهد تا منحیث یک موجود فعال، متشبث، متحرک و به هدف نیل به پیش رود. انسان زمانی به آرامش روحی دست می یابد که یاد خدا را به قلب داشته باشد. دانشمندان را عقیده برین است که علاج مرض تنها از طریق علوم طبی صورت نمی گیرد تا اینکه احوال روحی مریض هم مد نظر گرفته نشود و برای رسیدن به این هدف ایمان به خدای یگانه راه علاج است. ازین رو ست که قرآن در سوره اسرا آیه 82 می گوید " و ما آنچه را برای مومنان مایه درمان و رحمت است از قرآن نازل می کنیم". اینجاست که ذکر و دعا و قرآن خواندن برای مسلمان آگاه مفهوم پیدا میکند. جامعه امروز که با تمام زرق و برق مادی، پیشرفت تکنالوژی و ساینس روحیات پژمرده دارد برای اینست که انسان قرن بیست و یک دیگر خود را از آن خدا نمی داند. این بدین معنی تصور نشود اسلام تنها مردم را به نماز حکم میکند. نخیر! اسلام میخواهد مسلمان در هر عصر که باشد متمدن باشد، فعال باشد، علم بیاموزد، در امور متشبث باشد، تجارت کند، دنیا را بیبیند، چنانچه مسلمانان صدر اول و دوم و سوم همچنین میکردند. هم عالم بودند و هم جهانگرد بودند و هم اهل مسلک و پیشه. عبادت وصل را به وجود می آورد و وصل انسان را در مسیر انسانی شدن قرار میدهد.
اصل سوم: توکل
زمانیکه انسان موقف و مقام خود را درین جهان بیکران درک کرد و دریافت نمود و به ذات ذو الجلال و الاکرام تسلیم شد یعنی ایمان آورد و سر سجده فرو کرد، برای اینکه در کار خود موفقیت حاصل کند باید توکل نماید. توکل یعنی اعتماد و تکیه کردن به خداوند. انسان آگاه و منور به آن ذاتی توکل کند که همه هستی و نیستی اش به دست اوست. نمی توان به یک کسی اعتماد و توکل کرد که او خودش مصاب به اشتباه باشد و یا خودش گمراه باشد و یا خودش فنا شدنی باشد. درین جا هم هومانیست های جهان غرب به اشتباه رفتند زیرا انسان را محور همه فعالیت و جنبش میدانند غافل ازینکه انسان میتواند به خاطر آزادی فکری که از جانب خدا به او داده شده خود را از دائره خلقت یعنی طبیعت بیرون داند و خود را سرنگون کند. انسان آگاه نمی تواند به موجود که خودش فنا شدنی است توکل کند.
اعتماد به خداوند در بحث روانشاسی اسلامی محور اساسی عقلانی بشری است. انسان مکلف است تا رسالت خود را به انجام برساند و اما درین رسالت باید از مرجع کمک گیرد. وقتیکه به مرجع رجوع نکرد همان است که آواره و سرگردان است. دلیل اینکه یک عده سردرگم هستند این است که راز خلقت را نه فهمیده اند و این در بین فلاسفه و روحانیون غرب زیاد است که برای ثبوت موضوع از هر کدام یک مثال می آوریم. از حواریون مذهبی عیسوی مارتین لوتر را مثال می زنیم که مرگ را غضب خداوند میدانست و به این نقطه نه رسیده بود که انسان یک موجود طبیعی است و از خاک ساخته شده و باید خاک شود. همچنان کانت فلیسوف معروف غرب چون رسالت حضرت عیسی (ع) را غلط درک کرده بود، چنین فکر میکرد که قانون خدا یک سلسله افکار بربریت و ضد اختیارات انسان است.[2]
در حالیکه قرآن مجید انسان را یک موجود طبیعی اعلام کرد، قانون خدا و طبیعت را یکی بشمار آورد زیرا خالق همه هستی و نیستی ذات خالق یگانه است. و راه راست را به انسان هدایت کرد و او را در امور اختیار بخشید (سوره انسان، آیه 3). و از همه مهمتر به انسان قوه تعقل، تدبر، و عقل را ارزانی کرد و بار بار خطاب کرد که فکر کنید و تعقل کنید. یعنی دلیل و برهان را محور اساسی عقلانی قرار داد چنانچه اساس عمده شریعت اسلامی عقل است. پیر طریقت خواجه عبدالله انصاری چه زیبا گفته است:
الهی آنرا که عقل دادی؛ چه ندادی ! و آنرا که عقل ندادی چه دادی؟
وقتیکه انسان به خالق خود توکل می کند، دیگر تنها نیست. از خود یک حامی دارد. یار و یاور دارد. قرآن کریم بار بار از متوکلین یاد میکند که مومنین به خدا توکل میکنند. خداوند متوکلین را دوست دارد. از نگاه روانشناسی توکل انسان را نه تنها یک انسان آگاه میسازد بلکه انسان اعتراف میکند که از دائره خلقت خارج نیست و ذاتی والا او را هست کرده، همان ذات در امور پشتیبان وی است. این جا است که انسان دیگر ترس ندارد. خداوند انسان را همیشه امتحان میکند و یکی ازین امتحانات خداوند ترس و گرسنگی است. و اما انسان متوکل ثبوت می کند که چون خودش را از آن او میداند از دیگر چیزی باک ندارد به جز از ترس خداوند و روزی رسان وی خداوند است. پس اعتماد نه تنها که ترس را در امور زندگانی چاره می کند در عین زمان امنیت را در دل ها مستقر میسازد. قرآن چه زیبا مومنان را تسکین میدهد و می گوید "همان کسانی که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا آرام میگیرد. آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش می یابد" (سوره رعد آیه 28). در عین زمان آن کسی که از یاد خدا غافل است و به حکمت خداوند در امورش اعتماد ندارد و دیگر خدائی در قلبش نیست قرآن هشدار میدهد و می گوید " و هر کس از یاد خدای رحمان دل بگرداند، بر او شیطانی می گماریم تا برای وی دمسازی باشد" (سوره زخرف آیه 36). اینجا می بینیم که انسان با بیرون کردن نام خدا، ذکر خدا، و عبادت خدا، به قید شیطان می افتد. این شیطان به گونه های متفاوت عرض اندام میکند مانند جگرخونی، غمزدگی، غمباده، و دیگر اختلالات روحی که حتی منجر به خود کشی میشود. و یا این شیطان میتواند در حالت های دیگر عرض اندام کند مانند حرص، حسادت، کبر و غرور، غیبت و سخن چینی و غیره که انسان را از مقام انسانی اش پائین می آورد و چنانچه جایگاه وی باید اعلی علیین باشد، خود را به دست خود به اسفل سافلین سوق میدهد.
توکل آسایش کامل انسان است از مصائب روزگار. این را همه میدانیم که بسیاری مطالب زندگی در نزد انسان قابل اداره است و انسان قادر است تا امور خود را انسجام بخشد، منظم کند و دقیق بسنجد. و اما در بسیاری موارد دیگر اداره از دست انسان خارج است. وقتیکه این واقعیت را درک کرد که بعضی موارد از اختیار انسان خارج است، اینجاست که توکل به مفهوم سایکولوژیک نه تنها که معنی پیدا می کند بلکه انسان را امید میدهد. انسان را نه تنها که از پا نمی اندازد بلکه استوار نگه میدارد. توکل با بخشیدن امید انسان را بدون یاس و نا امیدی به پیش حرکت میدهد. جهتش را معین میکند. او را با هدف میسازد. و بالاخره انسان را که هدفش رسالت است به هدفش مسئول میسازد. پیر طریقت در تفسیر ادبی و عرفانی " و من یتوکل علی الله فهو حسبه " چه بجا گفته است " توکل آفتابی است که از برج سعادت تابد، بادی است که از سرای قرب وزد، بوئی است که بشارت وصل آرد، منزلی شریف و مقامی بزرگوار، و درجه ایست که دست هر بی قدری به او نرسد." به خاطر داشته باشیم که تنها آن مومنان به این درجه میرسند که توکل کنند. آنهائیکه در عقیده خود سخت راسخ هستند. چون توکل وصل است به ذات کبریا، شیطان همیشه در صدد این است تا این وصل را قطع کند و در دل مسلمان وسوسه خلق میکند (سوره ناس، آیه 5). زمانیکه وسوسه خلق شد، انسان به خدای خود تکیه نمی کند و همان است تنها می ماند و این تنهائی را از نگاه روانی خودش برای خود دست وپا کرده است. در اثر دیگر پیر هرات "منازل السایرین" میخوانیم که توکل سخت ترین منزل باشد مردم عامه را. از نگاه روانی توکل که از ایمان راسخ به گرداننده جهان تراوش می کند به انسان در مدار خدا شناسی استقامت و توازن میدهد. این استقامت و توازن انسان را در مدارایمان کامل نگه میدارد که سه نکته اساس را درین مدار طی میکند: تسلیمی، خودشناسی و جهان شناسی. بلی! اوئیکه توکل میکند نه تنها توحید را با واقعیت عینی آن شناخته و تسلیم شده بلکه با این تسلیمی خود و محور زندگی خود را هم درک کرده و شناخته است. و چون در مدار است، آواره و سرگردان نیست. مانند هومانیست ها و سیکولر ها که فکر میکنند که دین تنها یک اصول اخلاقی است نه یک نظام کامل که به دور یک محور می چرخد. حقیقت آنست که مسلمانان همه را از یک نقطه شروع میکنند و به همان نقطه در یک محور ختم می کنند چنانچه مانند صحنه این تکامل و این محور را به وضاحت در طواف حج خانه خدا می بینیم که نشان میدهد که یک نظام است و به دور یک محور چرخ میخورد و آن محور خداست، مدار آن مردم است و تمثیل آن کهکشان واحد و یگانه است که باید توسط یک قانون یعنی قانون الهی اداره شود و از یک مرجع انرژی بگیرد و آن نور خداست که سمبول آن کعبه است. اینجاست که می بینیم که توکل نه تنها یک پدیده روانی یا سیکولوژیک است بلکه یک عامل واقعی است زیرا به انسان استقرار در مسیر را و استقامت در مداری را که در حرکت است تفویض میکند. به انسان نیرو میدهد چنانچه پیشوای بزرگ اسلام می فرماید " هر که دوست دارد از همه مردم نیرومند تر باشد باید به خدا توکل کند."
انسان متوکل دیگر تنها نیست. داریم مردمان که از درد تنهائی رنج میکشند. انسان متوکل همیشه با خداست. به خدا ربی و ربنا میگوید، با خدا راز و نیاز دارد، گاهی شکایه دارد، گله دارد و یا حتی گاهی در جدل است برای این که یک واقعیت را بداند. انسان متوکل تنها نیست و از تنهائی رنج نمی یرد. انسان متوکل دیگر دلتنگ نمی شود و از تنهائی ضق نمی آرد. او میداند که خداوند در هر لمحه ناظر اعمال و کردار اوست. پس وقتیکه دانست خالق او بصیر است و سمیع است یعنی هم بنده اش را می بیند و هم می شنود دیگر نه تنها که تنها نیست، از زمره غافلین نیست. غافل کسی است که موجودیت خدا را حس نمی کند و قادر نیستند که درک کنند که اصلا تنها نیسنتد. همیشه فکر میکنند که تنها هستند.
توکل به ذات خودش عبادت است زیرا وصل کردن به موجود، یکه و یگانه عبادت است. شناخت خودش عبادت است. اعتراف و اعتماد به ذات اقدس الهی عبادت است. خداوند در سوره احزاب آیه سوم می فرماید "و توکل علی الله و کفی بالله وکیلا" یعنی به خدا توکل کن یعنی اعتماد کن، همین بس که خدا نگهبان توست. در تفسیر ادبی و عرفانی این آیه از پیر طریقت میخوانیم که " توکل شرط ایمان و عماد توحید و محل اخلاص و دخیل محبت است. توکل از بنده آنگاه درست بود که یقین داند به دست کس چیزی نیست و از حیلت سود نیست! و عطا منع جز به حکمت و مصلحت نیست و قسام مهربان است و غافل نیست". در همین گنجینه علم و فرهنگ می خوانیم که "یکی از پیران طریقت گوید: ای جوان مرد، حقیقت توکل آنست که مرد از راه اختیار بر خیزد، و دیده تصرف را میا کشد، و خیمه رضا و تسلیم بر سر کوی قضا و قدر زند و دیده مطابقت بر مجاری احکام نهد، تا از پرده عزت چه آشکار شود و چه پیش آید؟ و چون مرد بدین مقام رسد، کلید گنچ مملکت در کنار وی نهند و دل او توانگر گردد، و فردا که روز بازار و هنگام بار باشد، از جوان مردان که بر مقام توکل بر استقامت بودند نیز سوال کنند لیکن نه سوال تعنیف و عتاب بلکه سوال تشریف و خطاب!"
اصل چهارم: شکر
شکر یعنی سپاس. این پدیده روانی وقتی در قلب جای میگیرد که انسان توحید را شناخته باشد. شناخته باشد که رب العزت جل جلاله و سبحان و تعالی خلق کننده اوست و روی تصادف خلق نشده است. شناخته باشد که روزی دهنده او سبحان حق و تعالی است. دانسته باشد که یگانه قانون دهنده او خالق اوست و به جزء از قانون عالی او قانون دیگری در خلقت او وجود ندارد؛ نه اجتماعی نه اقتصادی و نه سیاسی. درک کرده باشد که عزت و ذلت از جانب خداوند است. اعتراف کند که همه هستی و نیستی اش از آن اوست و همه اعمالش به او بر گردانیده میشود. معتقد باشد که با اینکه خالق خود را نمی بیند و اما خالق او را می بیند و ناظر اعمال اوست. به اعضای وجود خود بنگرد و درک کند که هر عضو بدن نه تنها که برای استفاده او برایش منحیث نعمت ارزانی شده، برای عبادت است. متیقن باشد که هر عضو بدنش نه تنها منحیث تحفه از جانب خداوند بلکه منحیث امانت به وی سپرده شده است و این امانت را خاک خیانت نکند. معتقد باشد و اعتراف کند که گرداننده این جهان بیکران و گرداننده همه کیهان آن ذات بی نیاز و بی نهایت با رحم است. معتقد شود که همه این جهان برای استفاده او در اختیارش قرار گرفته نه برای سوء استفاده. ایمان داشته باشد که مسئول یک حرف که از لبش خارج میشود و یک ذره از اعمالش اش می باشد. باید بداند و معتقد باشد که زندگی اش درین دنیا به عبث نیست (سوره مومنون، آیه 115) و یک مسئولیت عظیم دارد و آن رسالت انسانی اش می باشد که مبشر حق و راستی و عدالت باشد. باید بداند که منحیث خلیفه خدا در روی زمین مسئول کشف جهان و پیشبرد علم و معرفت است. زیرا اسلام آمد تا در مقابل جهل به مبارزه خیزد.
باید بداند که دین یک روش زندگی کامل است و تنها یک پدیده اخلاقی نیست. باید بداند که فرهنگ که توسط پیامبر اکرم به او ارزانی شده از فرهنگ بومی اش بر تری دارد زیرا دین میخواهد تا مردم متمدن زندگی کنند نه به حالت قومی و قبایلی و جاهلی. باید بداند که دین علم است و" انتی تز" آن جهل است.
وقتیکه انسان به همه چیزیکه در فوق گفتیم معتقد شد و به خدائی خدا اعتراف کرد، اینجاست که سر سجده فرو میکند، لبیک می گوید و شاکر می باشد. اما متاسفانه کمی از مردم شاکر هستند. اینکه شما یک شخص را می بینید که سجده نمی کند، این به خاطر این نیست که او نمی داند که نماز فرض است ؛ این به خاطر این است که او راز خلقت خود را ندانسته است. او میداند که با سجده نکردن خدا از خدائی اش خلاص نمی شود زیرا اصلا ذات او به سجده ما احتیاج ندارد و اما با سجده نکردن نادانی خود را تبارز میدهد. چنین وانمود می کند که احتیاج ندارد سجده کند و این خود بزرگترین ناشکری است. در" منازل السایرین" میخوانیم " شکر نام شناسائی نعمت باشد، و آنست راه شناسائی بخشندگار نعمت، و باین معنی، خداوند تعالی، اسلام و ایمان را در قرآن شکر نامیده است و معانی شکر سه چیز است: معرفت نعمت، سپس، قبول نعمت، سپس، ثنا گفتن بپاس نعمت" (صفحه 91). وقتی بنده ندانست که نعمت چیست و از کجا سرچشمه گرفته ؛ نه سپاس نعمت را می داند و نه راز آفریدگار را.
عمده ترین نکته در شکرگزاری نه تنها سپاس حق تعالی را به زبان حال گفتن است بلکه اعتراف به خدائی خدا است. وقتیکه مسلمان می گوید "الحمد لله رب العالمین" یعنی سپاس و ستایش برای خداوند باد، آنکه پروردگار جهانیان است ؛ انسان با ذکر سپاس به خدائی خدا اعتراف میکند.
"سپاس برای اینکه برای بنده فرصت داده است تا خودش را بشناسد. سپاس برای اینکه خداوند بنده را خلیفه خود در روی زمین قرار داده است. سپاس برای اینکه خداوند به انسان علم و خداشناسی آموخت. سپاس برای اینکه انسان را از دیگر حیوانات متمایز ساخت و او را اشرف مخلوقات در بین خلقت خود قرار داد"[3]
بزرگترین سپاس که انسان به خداوند دارد از بابت عقل است. عقل جوهر انسانیت است و این عقل است که انسان را به تعالی می رساند و یا اگر بطور سالم در راه خدا دوستی استفاده نشود، انسان را میتواند سرنگون کند. عقل حجت است بین خدا و انسان. در روز بازخواست از کسی بازپرس میشود که عقل داشته و اما استفاده نکرده است. از دیوانه و طفل معصوم که به عقل نرسیده پرسان نمیشود.
با افاده شکر، انسان خود را مانند توکل، نه تنها می بیند و نه دیگر بیم میداشته باشد زیرا خداوند اشخاص قدر دان و با پاس را دوست دارد.
شکر و سپاس انسان ساز است. یک جهت انسان سازی شکر آنست که انسان را متواضع میسازد و از خطر تکبر رهائی می بخشد. انسان، با افاده شکر میداند که همان خدای که برایش همه چیز را ارزانی کرده، همان خدا قدرت گرفتن را هم دارد. با شکر انسان به این نقطه میرسد که همه چیز در نزد وی یک امانت است و بس. با تمام قدرت فکری و ثروت و مقام اجتماعی و همه میداند که روزی باید به مرجع بر گردد و او اگر ایمان ندارد در زیان است (والعصر. ان الا نسن لفی خسر). اینجاست که تواضع و قناعت به وجود می آید. تواضع برای اینکه انسان به ضعف خود معترف میشود و قناعت برای اینکه همه چیز برایش امانت است و باید مغرور و متکبر نشود. روحیه سالم که در آن کبر و غرور، خود خواهی، و اتکا به نفس باشد ثمره شکر انسان در دربار خداوند است. انسان در جامعه بشری وقتی فکر آرام و روحیات قوی میداشته باشد که زبان شاکر داشته باشد. عزت نفس، وقار، ادب در گفتار، سخن نیکو و جستجوی علم تا مردم چیزی بیاموزند نه اینکه مردم را با استدلالات غلط به بیراهه بکشانند، ثمره شکر در دربار حق تعالی است. شکر و سپاس از خداوند به انسان نه تنها که آرامش روحی ارزانی میکند بلکه قلب انسان را صیقل میکند و از آفات به دور می ماند. این برای اینست که شکر به ذات خود ذکر حق تعالی است. شکر همچنان که جنبه توحیدی دارد، جنبه اجتماعی هم دارد. پیشوای اسلام (ص) می فرماید که آنکه شکرانه مردم را به جا نکرد، شکرانه خدا را نمی تواند بجا کند. اینجاست که شکر قلب را صیقل می کند، آرام میکند و با ادای شکرانه مردم وقار آدمی بالا می رود. در حدیث دیگر آن مبارک (ص) می خوانیم " از همه مردم سپاسگزار تر آن کس است که بهتر سپاس مردم را می گزارد"
در تفسیر ادبی و عرفانی خواجه عبدالله انصاری هروی در شرح آیه نهم سوره احزاب می خوانیم، " ای کسانیکه ایمان آورده اید و رسالت پیغمبر را پذیرفتید و سر بر خط فرمان نهادید، نعمتی که بر شما ریختیم حق آنرا شناسید و شکر آنرا بگزارید، هم به زبان، هم به تن، هم به دل، شکر به زبان آنست که خدای را پیوسته یاد کنید و حمد خدای گوئید.
شبلی (رح) را پرسیدند شکر چیست؟ گفت شکر آنست که در رسیدن به نعمت، منعم را بینی نه نعمت، و شادی و خوشحالی که نمائی بر دیدار منعم باشد نه بر دیدار نعمت"[4]
شکر انسان را به خالقش وصل می کند. شکر اطمینان بخش است. شکر روح و روان آدمی را تازه نگه می دارد. و بالاخره شکر انسان را در همه حال یک موجود آگاه میسازد.
اصل پنجم: صبر
اصل پنجم در روانشاسی اسلامی صبر است. صبر بدین معنی نیست که مسلمان از حقوق خویش بگذرد و بگزارد بر او ظلم صورت گیرد و بازهم صبر کند. صبر در لغت یعنی شکیبائی و استقامت معنی میدهد. مسلمان باید همیشه در کار خود شکیبا و در عزم خود متین باشد و استقامت نشان دهد. این شکیبائی و استقامت در صورت امکان پذیر میشود که مسلمان از چهار راه اولی عبور کرده باشد و بالاخره راه صبر را به پیش گیرد. یعنی مسلمان باید تسلیم به خدا باشد، عابد باشد، توکل کند و از همه نعمات شکرگزار باشد تا خداوند برایش استقامت و شکیبائی دهد. زندگی فراز و نشیب زیاد دارد و به یک حال نیست. و اساسأ سودمندی زندگی در فراز و نشیب آن است زیرا انسان را متوجه میسازد تا بداند که همه چیز نمی تواند زیر حکم او باشد. همچنان فراز و نشیب زندگی "تز" و "انتی تز" در زنگانی بشری است. وقتیکه مسلمان در یک کار خیر اقدام کرد باید در امور توکل کند و بعدأ شکرگزار باشد که خداوند از وی مراقبت می کند و آدمی باید صابر باشد که بردباری و حوصله در کار روح آدمی را از پریشانی به دور میسازد و نتیجه اینکه انسان را صاحب وقار، اطمینان، و متانت میسازد. شخص صابر میداند که خداوند در کار خود آگاه است و هیچ وقت به گمراهی و زیان بنده خود راضی نیست و بنده خیر از درگاه او بخواهد. زیرا بندگان خود را و مخصوصأ صابرین را دوست دارد. پس اولین نتیجه صبر در روح و روان انسانی پریشانی و وسواس را دور کردن است. وسواس و پریشانی انسان راچنانچه موریانه درخت را میخورد همانطور خالی و پوده میسازد. عقل آدمی را زائل میسازد. از بی صبری و عدم استقامت در امور انسان تصامیم عجولانه میگیرد. اعصاب خود را از دست میدهد و باعث عدم توازن روحی میگردد. زندگی بشری یکنواخت نیست. یک روز کار داریم و یک روز کار نداریم. یک روز بیمار هستیم و یک روز تندرستیم. یک روز خوشی داریم و یک روز یک عزیز ما به رحمت حق می پیوندد و تاثر ما را فرا میگیرد. یک روز دارا هستیم و یک روز نادار. و صد ها مصیبت ها و مصائب روزگار است که تا دم مرگ دست و پنجه می دهیم. محنت آدمی درین گیر و دار و کشمکش زندگی بعد ازینکه کار خود را بطور شایسته انجام داد به صبر خلاصه میشود تا ثمره کار خود را بیبیند. خواه ومخواه، از دیدگاه انسانی ثمره کار شاید همیشه دلپسند نباشد و این جاست که ما باید زیاد تر صبور باشیم. در یک نقطه غلط فهمی نشود که انسان حکم همه امور را ندارد و این جاست که باید توکل کند و صبر کند و هر نتیجه که به دست می آید شاکر باشد. چنانچه خداوند در قرآن کریم در مورد خیر و شر انسان می گوید: " و عسی ان تکر هو ا شیئأ و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئأ و هو شر لکم و الله یعلم و انتم لا تعلمون" یعنی و شاید شما ناگوار دارید چیزی را حال آنکه آن بهتر است برای شما و شاید شما دوست بدارید چیزی را و آن شر باشد شما را. و الله میداند و شما نمی دانید (بقره 216).
با اینکه خداوند به انسان عقل داده تا امور خود را بطور شایسته سازمان دهد و اما اختیار قطعی زندگی را ندارد. چنانچه حضرت رسول کریم گفته است " وقتی دیدید نمی توانید چیزی را تغییر دهید صبر کنید تا خدا آن را تغییر دهد" (حدیث شماره 208، مجموعه احادیث نبوی نهج الفصاحه) درین گفتار باید در دو قسمت غلط فهمی نشود. اول در قسمت اینکه انسان خود را یک موجود عاطل، بیکاره، تنبل بسازد و همه تقصیر را به مقدرات بسپارد. قرآن می گوید " و اگر مومنید، سستی مکنید و غمگین مشوید" (آل عمران 139). انسان باید، چون خلیفه خدا در روی زمین است، محرک باشد، سازنده زندگی باشد، مولد کار و امور باشد، محقق باشد، دانشجو باشد و تا اخیر عمر در صدد آموختن باشد چنانچه پیشوای اسلام می فرماید " از گهواره تا گور دانش آموز"، و از عقل به اساس هدایات قرآن و ارشادلت رسول کریم کار گیرد. دوم خیر و شر به این معنی نیست که انسان هیچگونه صلاحیت در امور زندگی خود ندارد. انسان مکلف است که در همه امور و زمینه های زندگی چنانچه خداوند به او مسئولیت داده به پیش رود و رسالت خود را به پایان رساند. حدیث از محمد (ص) داریم که می گوید: "افضل الناس رجل یعطی جهده" یعنی
(بهترین مردم آنست که همه کوشش خود را بکار میبرد). و در حدیث مبارک دیگر می خوانیم که، " چنان کار کن که گوئی هیچ وقت نخواهی مرد و چنان بیمناک باش که گوئی فردا خواهی مرد"
(احادیث 417 و 367 مجموعه احادیث نبوی نهج الفصاحه) علمای کرام اسلام، مجاهدین راه آزادی و رهنمایان علم و معرفت در جهان اسلام وظیفه ایمانی خود را انجام دادند. بعضی ها فکر میکنند که هر بدبختی که شامل حال شان میشود از جانب خداوند است و باید صبر کرد. اگر یک شخص بیسواد است و یا بی تربیه است، این را خود باعث شده است نه خداوند. خداوند در سوره آل عمران آیه 117 می فرماید " و خدا به آنان ستم نکرده، بلکه آنان خود بر خویشتن ستم کرده اند". در سوره نسأ آیه 79 می فرماید " هر چه از خوبیها به تو می رسد از جانب خداست؛ و آنچه از بدی به تو می رسد از خود توست" مسلمان نباید ظلم را قبول کند. اگر در حق مسلمان بی عدالتی میشود باید از حقوق خود در داخل هدایات قرآن دفاع کند. هیچگاه باید مسلمان نگذارد تا یک قوه و یا شخص او را از حقوق انسانی اش محروم کند. و در صورت لزوم در راه خدا ایثار کند زیرا اسلام آمد تا مردم از قید هر گونه بی عدالتی آزاد شوند. امام شافعی (رح) چه بجا گفته است
" خداوند تبارک و تعالی ترا آزاد آفریده است. بکوش تا همچنان آزاد آفریده شده ئی، آزاد زندگی کنی" (چهار امام اهل سنت و جماعت اثر محمد رئوف توکلی 1363). اسلام اسارت، بردگی، نفوذ خارجی، قوم پرستی، شخصیت پرستی، مادی پرستی، پول پرستی، شهوت پرستی و هر آنچه مغایر دستور خدا و رسول قرار گیرد محکوم میکند.
صبر در قبال نیکو کاری است. مسلمان کار خوب میکند، اعمال صالح انجام میدهد و در کنار آن در امور شکیبائی نشان میدهد یعنی صبر میکند "وعملواالصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر" (العصر:3). به عبارت دیگر صبر وقتی نوده میزند که مسلمان مطمئن باشد که کار های شایسته کرده است. در غیر آن نه تنها صبر شامل حال بندگان نمی شود جایش را تپایش، دلهره و ترس فرا میگیرد و همین است که روح و روان آدمی بر هم میخورد و اعتدال خود را از دست میدهد و در نتیجه به کار های غیر انسانی و حتی ضد اسلامی دست می زند.
شکر و صبر و عبادت هم رکاب همدیگرند. هیچگاه تسلی دل از طریق صبر برآورده نشود تا مسلمان شاکر و عابد نباشد. ازین جاست خدای عزوجل می فرماید "واستعینوا بالصبر و الصلاه" و همچنان در سوره های سبأ آیه 19، لقمان آیه 31، ابراهیم آیه پنجم و شوری 33 صبار و شکور در کنار هم آمده است. و در حدیث شماره 490 مجموعه احادیث نبوی نهج الفصاحه دعایی داریم از حضرت سرور کاینات سید المرسلین که در دربار خداوند استدعا میکرد:" الهم اجعلنی شکورأ و اجعلنی صبورأ و اجعلنی فی عینی صغیرأ و فی أعین الناس کبیرأ" یعنی(خداوندا مرا شاکر و صابر کن و مرا در چشم خویش خوار و در نظر مردم بزرگوار کن).
صبر که توام با عبادت خدا، توکل به حکمت خدا، و شکر از نعمت خدا باشد نه تنها دل آرام میشود بلکه روح و انسان یک مقام ملکوتی را تصاحب میکند که همین روحیه باعث میشود تا انسان استقرار مزاج داشته باشد و از غضب و خشم دوری کند زیرا خشم و غضب عقل را زائل میکند و انسان را در پرتگاه نیستی میکشاند چنانچه در حدیث مبارک پیشوای اسلام (ص) میخوانیم که " منفور ترین مردان در پیش خدا مرد لجوج و ستیزه جوست" و در حدیث دیگر میخوانیم که " آیا گمان میکنید نیرومندی در بردن سنگ است، نیرومند حقیقی آنست که خشمگین شود و بر خشم خود غالب گردد" و باز میخوانیم " بهترین بندگان در پیش خدا کسی است که خلقش نیکتر باشد" و " آنکه در فرو بردن خشم از دیگران پیشتر است، از همه کس دور اندیش تر است"
نتیجه:
انسان موجود است که با فطرت نیک خلق شده است. هدف از خلقتش عبادت خداوند است و اما عبادت چنانکه گفتیم تنها پنج وقت نماز خواندن نیست بلکه اطاعت از خدا و رسول است. خداوند میداند چه خلق کرده است. احتیاج و نیاز آدمی را میداند و با اینکه در مورد روح رخصت نداده است تا جر و بحث شود و اما طرق سالم بودن روح آدمی را به لطف هدایت خویش به بنده آموخته است که تا این اصول و دستور های مبارک را بنده در دل و زبان و عمل نداشته باشد، موجود است سرگردان و پریشان و ابتر. پس بر انسان است تا بداند چرا خلق شده است و هدف از خلقتش چیست. با شناخت این واقیعت خلقت است که نه تنها که خود را تنها نمی داند بلکه روح وروان سالم میداشته باشد که در قبال آن رسالت و مسئولیت خود را منحیث خلیفه خدا در روی زمین به انجام میرساند. با شناخت خود و مسئولیت خود، انسان خدا را میشناسد و در نتیجه قادر میشود تا حق را از باطل تفکیک کند. همه سرگردانی انسان متمدن امروز با همه پیشرفت تکنالوژی و ساینس این است که خود را از خالق بریده است و انسان را از نگاه روانی در پرتگاه نابودی قرار داده است. تمام ناملایمات که در جوامع غربی مانند خودکشی ها، فرار جوانان از خانواده، بی رحمی در مقابل زنان که آمار تجاوز جنسی در غرب سرسام آور است، دزدی های مسلحانه، کودک ربائی، بی احترامی به والدین، حقیر شمردن و بی اعتناعی به بزرگسالان، خود فروشی و به خدمت دیگران بودن همه و همه برای این است که دموکراسی غرب نتوانست تا روح و روان آدمی را نه تنها منحیث یک نظام سیاسی بلکه منحیث یک نظام اجتماعی بر اصول اخلاق که مایه فرزند آدم است و خداوند در قرآن گفت به بنی آدم کرامت دادیم (سوره الاسرا آیه 70)، استوار نگه دارد و حتی گفته می توانیم که ما امروز در یک جامعه مریض زندگانی داریم که باید بحیث مسلمان خود و خانواده خود را از خطرات بیماری آن بر کنار داشته باشیم.
نعمت، رحمت و شفا مومن از نگاه روحی و روانی در آموختن دستورات قرآن است چنانچه قران مجید درین مورد می گوید " و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمه للمومنین و لا یزید الظالمین الا خسارا" (سوره اسرا آیه 82). یعنی و ما آنچه را برای مومنان مایه درمان و رحمت از قرآن نازل می کنیم، ولی ستمگران را جز زیان نمی افزاید.
نباید این اشتباه تولید شود که راه حق محدود به پنج اصل است و همچنان نباید این اشتباه تولید شود که زیاده از پنج اصل دیگر راهی نیست. با دعای حضرت رسول اکرم محمد مصطفی سید المرسلین، خاتم نبین و فخر بنی آدم این نوشتار را ختم می کنم:
"الهم انفعنی بما علمتنی و علمنی ما ینفعنی و زدنی علما"
خدایا مرا بانچه تعلیم داده ای منتفع کن و آنچه را برای من نافع است بمن بیاموز و دانش مرا فزون کن.